دلـت را بتـکان ...
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
دلت را محکم تر اگر بتکانی
تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه ی حسرت ها و آرزوهایت
باز هم محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه ی آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!
حالا آرام تر، آرام تر، بتکان
تا خاطره هایت نیفتد
تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟
خاطره، خاطره است
باید باشد، باید بماند
کافی ست؟
نه، هنوز دلت خاک دارد
یک تکان دیگر بس است
تکاندی؟
دلت را ببین
چقدر تمیز شد!
دلت سبک شد؟
حالا این دل جای "او"ست
دعوتش کن
این دل مال "او"ست
همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا ...
و حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه
یک قاب تجربه و مشتی خاطره
مشتی خاطره و یک "او"
خـانه تـکانی دلـت مبـارک
نظرات شما عزیزان:
گوشه ی دلم را از تار عنکبوتهای کینه و قهر پاک می کنم !
کنج چشمم را از بدبینی ها و چشم زخمها !
صندوقخانه دلم را از هر چه حسادت و غیبت و خاطره ی تلخ !
تنگ بلورین دلم را از آب بو گرفته و مانده تحقیرها !
حالا تنگ بلورین را از آب زلال پر می کنم!
شیشه های روحم را خوب برق میاندازم و پاک میکنم از خاک گرفتگی های سال پیش !
روحم را اما هوا میدهم و از نفس خدا در آن می دمم و خانه زنده می شود.
نوبت خانه تکانی افکارم از گذشته و آرزوهاست! آرزوهای محال و دست نیافتنی.
دلم را که تکاندم انگار دل همه را شفاف تر می بینم !
دنیا زیباتر شده است !
سفره ای می خواهم از ترمه عشق !
تنگ آبی از آب حیات !
شمع جان باغ ملکوت !
آیینه ای چو آسمان صاف !
سیب هایی همه سرخ که طعم عشق بدهند
و کتابی که حلقه مهر من آویزد بر گردن دوست !
…
حالا خانه تکانی دلم تمام شد ....
[ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:دلـت را بتـکان ,,,, ] [ 7:6 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[