منشی رئیس با خود فکر کرد شاید برای گرفتن تخفیف شهریه آمده اند
یا شاید هم پسرشان مشروط شده است و می خواهند به رئیس دانشگاه التماس کنند.
پیرمرد مؤدبانه گفت: «ببخشید آقای رییس هست؟ » منشی با بی حوصلگی گفت:
«ایشان تمام روز گرفتارند.» پیر مرد جواب داد : « ما منتظر می مونیم. »
بعد از چند ساعت ، منشی خسته شدو سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود ، هرچند ازاین کار اکراه داشت.
وارد اطاق رئیس شد و به او گفت : « دو تا دهاتی آمده اند و می خواهند شما راببینند .
شاید اگرچند دقیقه ای آنها را ببینید، بروند.» رییس با اوقات تلخی آهی کشید و سرتکان داد.
نفر اول برترین دانشگاه کشور ارائه دهنده چندین مقاله در همایش های علمی
بزرگ دنیا و مجلات تخصصی ، صاحب چندین نظریه در مجامع و همایش بین المللی
حتماً برای وقتش بیش از دیدن دو دهاتی برنامه ریزی کرده است.
به علاوه اصلا دوست نداشت دو نفر با لباس های مندرس وارد اتاقش شوند
و روی صندلی های چرمی اوریژنال لدر اطاقش بنشینند.
با قیافه ای عبوس و در هم از اطاق بیرون آمد. اما پیر زن و پیر مرد رفته بودند.
بویی آشنا به مشامش خورد. شاید به این دلیل بود که خودش هم در روستا
بزرگ شده بود.رئیس رو به منشی کرد و گفت : نگفتن چیکار دارن .
منشی از اینکه آنها آنجا را ترک کرده بودند با رضایت گفت : نه .
از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و به اطاقش برگشت.
موقع ناهار رئیس پیام های صوتی موبایلش را چک کرد : سلام بابا ،
می خواستم مادرت رو ببرم دکتر . کیف پولم رو در ترمینال دزدیدن ،
اومدیم دانشگاه ازت کمی پول قرض کنیم . منشی راهمون نداد .
وقتی شماره موبایلت هم را هم گرفتم دوباره همون خانم نگذاشت
با هات صحبت کنم و گفت پیغام بذاریم. الان هم داریم برمی گردیم خونه ..
نظرات شما عزیزان:
آتشکده عشق تو از آن من است
آن روز که لحظه وداع من و توست
آن شوم ترین لحظه پایان من است
جالب بود به من هم یه سری بزن
[ شنبه 20 خرداد 1391برچسب:دو دهاتی, ] [ 8:32 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[