یونس با کمی تعجب و تردید میگوید: "به نظر من که اخم کرده!"
میگویم: "نه ! انگار از یک اتفاقی، چیزی، خیلی راضیه"
یونس میگوید: "میخواد یه چیزی بگه، یه حرف توی دهنشه"
میگویم: "داره به یه چیزی فکر میکنه، عمیق ... "
یونس میگوید: " آره، ولی از این زاویه خوشحالی توی نگاش نیست، غمگینه انگار"
مادر نفس زنان از راه میرسد و بطری آب را خالــی میکند روی قبـــر
و با دلخــوری میگوید: " بجنبین دیگه! الان سال تحویل میشه "
نظرات شما عزیزان:
[ سه شنبه 4 مهر 1391برچسب:زاویه,یاد اموات,سال تحویل,داستان غمگین,لبخند,زبان فرانسه,خلاقیت,دانلودپایان نامه,تاریخ تمدن,, ] [ 6:48 ] [ ایــزدمهــــــــــــــــر ]
[